گاه شمار
 
 
اعضای تشخیص منزلت ماله


مدیر مجهول

صمد طاهری

امین آبادی ها

رضا طایفی
علی مرسلی
سیدمهدی المدرسی

دژبان

بهرام کوهستانی
 
 

5-10=-5 فرمان

1- آثار خود را هشتم و بیست و ششم هرماه حتما به ما برسانید.

2- ویرایش و اصلاح آثار ارتباطی به ما ندارد و در صورت عدم ویرایش آن موظفید مجددا خودتان اصلاح کنید.

3- سوء استفاده و احیانا استفاده از مطالب با ذکر ماخذ دقیق هیچ منع قانونی ندارد.

4- در صورت تمایل به همکاری با گروه ما به صفحه « مثلث برمودا » مراجعه کنید.

5- برای رفع ابهام نسبت به اعضاء، روی عکس آنها کلیک کنید.

 
 

به وبلاگ گروهی ماله (جمع دانشجویان طنزپرداز کشور) خوش آمدید


به ياد آن روزها که ما نبوديم و يا كودكي كوچك بوديم و نامه نگاري زمان ما نبود!
سلام ، ببخشيد كه اينقدر فاصله اين نامه و آن نامه ام زياد شد . راستش دو هفته پيش يك نامه نوشته بودم و زير فرش قايم كردم . رفتم بيرون پاكت بخرم تا با چند تا گل محمدي خشك شده ،مثل هميشه ساعت سه بعد ازظهر بياندازم تو حياطتان كه وقتي برگشتم ديدم نامه وسط اتاق دارد باد زيرش مي خورد و خم و راست ميشود ،مادرم هم در آشپزخانه است و چيزي نمي گويد . همانجا نامه را مچاله كردم و رفتم توي كوچه سوزاندمش و از فرداي آن روز بنا به دستوربابایم رفتم به هجره وردست داداش رسول پادويي .به جان دوتايمان ديگر اصلاً حال تكان خوردن نداشتم. همه اش از صبح با چشم هاي پف كرده و دهان كف كرده مي نشستم روي يك چهارپايه گوشه مغازه آن پشت ها ، روي كارتون جنس ها و تا مي توانستم به ياد چشم هايت مي افتادم و هي سينه ام ذوق ذوق مي كرد تا غروب.بعد از یک هفته داداش رسول كه فهميده بود چه مرگم هست يك دويست توماني گذاشت كف دستم و با دهان دود آلود چشم هايش را تنگ كرد وگفت :«اي ناكس. بگير…الحق كه داداش خودمي. حالا برو پي زندگيت»و من ناكس هم دويدم طرف قلم و كاغذ . اما اين بار در پستو . حالا دارم مي نويسم . نمي دانم چرا وقتي دارم مي نويسم دستشويی ام مي گيرد و زانوهايم مي لرزد .خيس عرقم. ساق پايم هم كمي هنوز درد ميكند. آخر آن چهار هفته پيش كه باهم در آن كوچه بن بست قرار گذاشته بوديم و پنج دقيقه نبود كه داشتم حرف مي زديم و داداش مصطفا يت از راه رسيد و من ناچار پريدم بالاي ديوار و رفتم بالاي پشت بام يك خانه و يك زن جيغ زد ، پايم به ديوار خورد و بعداً تازه متوجه شدم دارد از پايم خون مي آيد و در آن اوضاع نفهميده بودم. راستي برادرت زدت؟ من كه رفتم پيش بي بي و گفتم براي مصطفي دعا كن. چون نمي توانستم بگويم براي تو دعا كند. راستي چه خوب شد هفته پيش اسمت را داخل نامه ننوشته بودم. البته مطمئن نيستم ولي حتماً ننوشته ام و گرنه مادرم ميفهميد و جيغ و جنجال راه مي انداخت و به مادرت مي گفت:«دخترتو از جولو پای پسرم جمع كن داره بدبختش می کنه». شايد هم گفته باشد.آخر نبايد که همه چيز همانطور باشد که من و تو می خواهیم که. خلاصه خيلي دلم برايت تنگ شده و يك ماه است كه رنگت را نديده ام. به جان دوتايمان برايم آب خوردن است بيايم بالاي پشت بامتان و رخت پهن كردنت را با آن چادر سورمه اي ات كه روي شانه هايت مي افتد و موهاي خرمايي ات پيدا مي شود ببينم. ولي مردانگي مي كنم و نمي آيم. پس تو هم مردانگي كن با مامانت بيا خانه ما. آن دفعه كه همه تان آمديد تو نيامدي گفتند خانم دارد با دوستانش درس مي خواند . پس لا اقل با مادرت بيا خانه ما با مادرِ‍ فضولم سبزي پاك كنيد و پشت سر عروس عمّه ملوک گفتگو کنید ديگر ! تو دلت براي من تنگ نمي شود؟آن روز كه تا مرا ديدي لپهايت سرخ شد و رويت را كردي آن طرف تا لبخندت را نبينم. تو را به خدا يك جوري جواب نامه من را بده. اگر مي خواهي جواب دهي فرداي روزي كه نامه را مي بيني يعني يكشنبه ساعت دوازده بيا دم مغازه برادرم . آن وقت يه چيزي بخر و نامه ات را لاي اسكناس بده به من که پشت دخل منتظر تو خواهم بود.اگر نتوانستي فردايش يعني دوشنبه ساعت 11 بيا دم باغ خودتان . چون آنجا خلوت است. اگر آن جا كسي بود برو دم آنجايي كه جوي آب دو شاخه مي شود. اگر باز هم نتوانستي يبايي دوباره فردايش سه شنبه دم غروب بيا در همان كوچه باغتان راه برو مثلاً داري مي روي طرف خانه دايي ات، بعد من را خواهي ديد، خدا كند كه اين نامه بدستت برسد. من از اين نامه دو تا نوشته ام تا لااقل يكي از آنها به دستت برسد. نگذار كسي بفهمد که اين نامه را خوانده اي . بعد از خواندن هم بسوزانش تا تو دیگر دیگر به سرنوشت من دچار نشوي.مواظب خودت باش.

ت دسته دار


 
12:46 PM 

|

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------